Wednesday, December 05, 2007

converse

پس از هشت ماه کانورسهایم را شستم
خودم را هم
بعد جفتمان را برداشتم و روی طناب پهن کردم
یادم بود، گیره هم زدم
آخر این روزها بادهای بدی می وزد
یکدفعه می آیی و می بینی که نیستی!؟
کجایی؟ نمی دانی، آخر باد تو را با خود برده است
به جایی که دلش خواسته !
شب می آیی، آرام گیره ها را باز می کنی و آهسته باز می گردی به زندگیت
کانورسهایت را جلوی شومینه می گذاری تا سرما از وجودش بیرون بپرد !
خودت را هم آرام آرام اتو می کشی تا صاف شوی !
دیگر به گمانم همه چیز آماده است برای فردا
امشب را بی دغدغه به صبح خواهم رساند ...