Saturday, December 15, 2007

Nargess

دسته های نرگس ِ سر چهار راه ...
(هر روز عصر، در راه برگشت !)
و منی که تمام 45 ثانیه ی پشت ِ چراغ قرمز را
خیره به آنها بی اختیار اسمم را صدا می زنم !
...
باز هم صدای بوق ممتد ماشینها مرا پرت می کند به دنیای آدمها
دنده ی یک، پایم را آرام از روی کلاژ بالا می آورم
و
حرکت
بعد مدام با خودم می گویم
کاش یک دسته برای خودم می خریدم
فکر کن، برای خودم !!
نرگس برای نرگس چه می شود !
سرعتم را زیاد می کنم
خیلی خسته ام
شاید فردا خریدم
شاید هم نخریدم
شاید هم یکی پیدا شد و برایم خرید
اصلا شاید از فردا مسیر برگشتم را عوض کردم
تا دیگر نرگس های زرد و سفید هواییم نکند !
نمی دانم
شاید شاید شاید
.
.
.
یادت باشد ... !؟!
بگذریم، چیزی نمی خواستم بگویم !

2 comments:

sakhtafzaar said...

سرعت ...سرعت...سرعت همیشه باعث رسیدن نیست
قدم هاتوآروم بردار ولی محکم بذار

Anonymous said...

سرعت ...سرعت...سرعت همیشه باعث رسیدن نیست
قدم هاتوآروم بردار ولی محکم بذار