Thursday, January 03, 2008

For u

- دروغ نمی گویم، من هرگز دروغ نمی گویم ...
.
.
.
بود، زندگی می کرد، نفس می کشید، نمی شناختمش!
هست، زندگی می کند، نفس می کشد، می شناسمش!
...
خواندمش، ماند برایم
و امروز بودنش پر رنگ است، بلند است، طولانی است
...
لیوان ِ چای را روی میز گذاشت ...
کاش سرد نشود، اما شد
کاش تمام نشود، اما شد
کاش زنگ نزند، اما زد
کاش نرود، اما رفت
چقدر همه چیز زود تمام میشود!
آمد، دید، ماند، رفت
ولی خیلی زود زود زود
دلم می خواست بماند، کمی بیشتر، شاید به اندازه ی لحظه ای که صدایش کنم
ولی رفت، رفت و با رفتنش همه چیز در یک سکوت ِ بی صدا مدفون شد ...
...
دیدمش، دید مرا و همه چیز مثل همیشه ساده گذشت ...


پ.ن: هنوز که هنوز است با شنیدن بعضی از آهنگها یادش می کنم ...

1 comment:

A said...

yani ki mitune bashe in adame khosh-bakht?