Tuesday, January 01, 2008

!!

ساده ام و این سادگی سخت آزارم می دهد
... !
کاش زودتر از اینها می فهمیدم که برایت تداعی گر ِ حضور شخص ِ سومم!
کسی که این روزها نیست و تنها خاطره ی یک خانه ی قدیمی از او برایت مانده
و عکسهایی از یک روز ِ دو نفره...
او نیست، صدایش نیست، حضورش نیست، خنده و شیطنت هایش نیست
او نیست، چشمهایش نیست ...
ولی آخر چرا من! چرا چشمهای من! چرا حرفهای من! چرا صدای من!
دلم دارد مدام می سوزد برای من، ولی اشکی نیست دیگر...
کاش نمی فهمیدم، کاش نمی خواندم، کاش نمی دیدم، کاش ...
کاش هرگز کنجکاوی نمی کردم! کاش نمی گفتی حرفهایت تنها برای من است ...
کاش اینقدر احساساتی نبودم! (و تو این را می دانستی، میدانی ...)
حرف می زنید، از هم باخبرید، نگران هم می شوید !!
این من هم دیگر نگران ِ هیچ کدامتان نمی شود!
...
فکر می کنم، فکر می کنم، فکر، فکر، فکر ... ولی چرا هرگز راه ِ حلی نیست،
چرا پایانی نیست، چرا تمامی ندارد اینهمه نابودی!
می نشینم و دعا می کنم کاش برگردد، کاش زود برگردد، کاش بیاید و بماند ...
شاید رها شوم از همه چیز ...
چرا از یاد نمی برم، گنجایش ِ این مغز ِ من مگر چقدر است!؟ چرا تمامی ندارد!؟
تلخ می شوم مدام
سکوت می کنم مدام
چهره ام سرد می شود مدام
دیوانه می شوم مدام
...
وقتهایی که خوب نیستم، سکوت سردی می آید سراغم، حرف نمی زنم، یخ می زنم!
کاش می شد کاری کنم که کسی نفهمد دارد چه بر سرم می آید!
هی من، باید مثل ِ همیشه بخندی
آدمها خنده هایت را دوست دارند
نه تلخی و سردیت را ...

پ.ن: سردرگمی افکارم را می گذارم به حساب خیلی چیزها !!

No comments: