Wednesday, April 09, 2008

Today

امروز چه روز ِ عجیب و دوست داشتنی ای بود.
من به دور از ماه ها و روزهای گذشته می خندیدم.
گاهی بلند بلند، گاهی کوتاه و شیرین.
دوست داشتم امروز را.
یک روز ِ تعطیل برای من.
نقاشی کشیدم.
موسیقی های قشنگ گوش دادم.
فیلم دیدم. یک فیلم ِ خوب ِ خوب ِ خوب.
روی مبل دراز کشیدم و دو ساعت ِ تمام فیلم دیدم، خندیدم و لذت بردم.
به تمام ِ آنهایی که دوستشان دارم اس ام اس زدم.
با چند نفری حرف زدم.
با یک آدم ِ خاص ِ دوست داشتنی درباره ی یک پست ِ خوبش حرف زدم.
تمام ِ لحظه های امروزم شیرین بود و شکلاتی.
یک عالمه حرف نوشتم ولی برای کسی نفرستادم!
ولی همین نوشتن و نفرستادن خوشحالیم را بیشتر کرد.
من حالای حالا یک آدم ِ ذوق زده و خوشحال می باشم که لبهایم به اندازه ی یک دنیا لبخند باز است و از آن تو توها، از آن ته ته های دلم، آن جایی که هیچ کس نمی داند کجاست هی احساس ِ خوب بودن می کنم، و این خیلی خوب است که من امروزم را خیلی بیشتر از خیلی زیاد دوست داشتم و دارم.
حالا هم روی تختم نشسته ام، لپ تاپم روی پایم است، مدادهایم دورم، تخته ی نقاشی ام روبرویم، تراشم این کنار، ام پی فورم دارد آهنگهای قشنگی برایم پخش می کند، مهتابی ام روشن است، پرده های اتاقم کشیده و گارفیلد هم چنان روی دیوار است و خیال پایین آمدن ندارد.
خلاصه همه چیز خوب ِ خوب است.
من هم که خوب.
حالا می ماند حال ِ شما که من هر روز آرزو می کنم بهتر از همیشه باشید.
جای دو نفر فقط امروز خالی بود که حالا یک جایی بهتر از اینجای منند. دلم هی هر روز بیشتر تنگشان می شود. فردا زنگشان می زنم. حتما.

1 comment:

Anonymous said...

che khobe ke khobi