Friday, May 30, 2008

آسمان رنگش پرید
اشکش آمد
بی آنکه بداند
من هم اینجا
درست پایین ِ پایش
رنگم پریده و دارد اشکم می آید.
آسمان تاریک شد
خورشید خوابش برد
و ماه بیدار
و من شدم یکی از ستاره های آسمان
که تا صبح همپای ماه
چشم بدوزم
به چشمهای خیس فرشته ها
که آن پایین پایین ها
دلشان مدام تنگ ِ خورشید می شود.
کاش فرشته ها می دانستند
که خورشید و ماه و آنهمه ستاره
تا انتهای بودن
همیشگی هستند برایشان
آنوقت شاید
شاید
شاید
کمی کمتر از حالا
دل ِ کوچکشان
هی تنگ ِ آنها می شد.
فردا صبح ابر می شوم
تا کنار ِ خورشید
دلتنگی های فرشته ها را بشمارم
که ماه و ستاره را آرزو می کنند.
.
.
.
نه می شود ماه شد
نه خورشید
باید تنها ابر بود و ستاره.

8 comments:

Anonymous said...

تنها میشود ابری که سقوط میکند باشیم و ستاره ای که سوسو میزند در گوشه ی پرت آسمان

Anonymous said...

hanoz ham inja baraie man jaeest ke az deltangee ha door mishavam.hamishe salamat bashido baraie ma benevisid...

نیکو said...

لپ تاپش پکیده : (

Anonymous said...

سلام دوستم.یادته وقتی آدرس وبلاگتو گرفتم گفتم"از هرچی وبلاگ و بلاگر بدم می یاد.."؟
ولی صفحه قشنگی داری ،شاید اون وبلاگ خاطره هام که حسم رو اینجوری کرده...
راستی، معمولا اسم نمی نویسم همین که خودت بفهمی کافیه نه؟؟؟؟D:

Anonymous said...

اینکه ما آدما به این دید برسیم خوب خودش کلی کاره

Anonymous said...

وایی اشتباهی شد...
این مال تو بود:می دونی هرچیم که بشه من ماه رو می خوام...
خودم آسمون ،کسایی که دوستشون دارم ماه...
خوبی تو؟
کوشی...
کلی دلم تنگ توئه

نیکو said...

نمی نویسد این دخترک ناز . نمی نویسد . چرا ؟

Anonymous said...

کجایی تو دخملکه؟