Saturday, July 19, 2008

My Emotional Man

خسرو ی عزیز،
آقای بازیگر،
شکیبایی یکتا.
چقدر زود رفتنی شدی عزیز ...
صدای دلنشین من، چرا این چنین !؟
دلم شکست برای دیگر نداشتنت.
اسطوره ی فراز و فرودهای جوانی ام،
تسلیت کم است برای تو.
اشک جواب ِ حرفهای دوست داشتنی ات را نمی دهد.
دلتنگم، غمگین، ساکت.
چه زود گذاشتی و رفتی ...
پرنده ی کوچک ِ خوشبختی ات آمد، دستت را گرفت و برد.
ولی مگر نگفته بودی در آخرین اتوبوس شب می توانم کنارت بنشینم و تا خانه ی سبز همراه لحظه هایت باشم و تو برایم حرف بزنی و من ثبتت کنم!
صدای جاودان ِ من، از امروز به بعد قرار است برای که بخوانی !؟
قرار است بنشینی روبروی خدا و صدایت بشود تنها برای او !؟!
آقای مهربان، بازیگر ِ دوست داشتنی من، صدای بی نظیر ِ همیشه جاودان،
باورم نمی شود که رفتی، که دیگر نیستی، که خوابیده ای.
بیدار شو خسرو جان، بیدار شو شکیبایی ِ تکرار نشدنی، بیدار شو اعتبار دنیای هنر، دلم برایت تنگ شده، بیدار شو خسروی عزیز، صدایت را کم دارد این لحظه ها.
بیدار شو و حرف بزن برایم. بیدار شو و بمان برایم.
ولی تو خوابیده ای ...
نمی دانم. شاید دلم تنها آرامشت را بخواهد. جاودان هستی. جاودانه آرام بگیر و شکیبا.
. . .