Monday, October 27, 2008

!? why

کسی هست که از من بیشتر نقاشیو دوست داشته باشه!؟
چهاردهم تیرماه ِ هزار و سیصد و هشتاد و هفت. استاد یه پیرزن ِ زشت بهم میده که بکشم! بدم میاد ازش. دوسش ندارم! یه هفته هی نگاش میکنم شاید از یه چیزیش خوشم بیاد! ولی نمیاد! پنج شنبه میگم دوسش ندارم! استاد یه پیرزن ِ سخت تر ولی بهتر بهم میده! شروع میکنم به کشیدن. باید برای نمایشگاه بکشمش. باید اونقدر خوب بکشم که ... ! همزمان سوفی هم تو دستمه. هنوز که هنوزه تموم نشده! یعنی باید دو تا کارو با هم ببرم جلو. سوفی عشقمه و پیرزن باید یه کار ِ تاپ از آب در بیاد. من خیلی وقت روی کارام میزارم. باید تمام ِ جزئیات مثل ِ خودش بشه! من برای کشیدن ِ پلیور ِ سوفی دونه دونه نقطه های روی پلیورشو شمردم و کشیدم! حالا بیا و بگیر تا آخرش!
تازه چند روز از آخرین امتحان ِ ترم ِ آخر ِ دانشگاهم گذشته. استراحت؟ واقعا معنیشو نمیفهمم. باید کار به نمایشگاه برسه. منم دستم کند! پس همه چیز تعطیل! مسافرت؟ در حد ِ یکی دو روز اونم با کلی استرس و غر که زود برگردیم! خسته شدم! کار دارم! نقاشیم مونده! هی جو ِ منفی میدم به همه! هر جا که هستیم زود راهمونو کج میکنیم به سمت ِ تهران!
یه ذره خوشحالم. دارم یه عالمه از وقتمو صرف ِ چیزی میکنم که عاشقانه دوسش دارم. یه کم از درس و دانشگاه و استاد و نمره و امتحان فاصله گرفتم و این آرومم میکنه! یعنی به ظاهر اینجوریه و من راضی از این شرایط.
کارم ولی هیچ خوب پیش نمیره! گاهی روزی هشت ساعت میشینم پای نقاشیم ولی انگار نه انگار چیزی کشیدم! دپرس میشم! خسته میشم! میریزم بهم رسما!
وارد ِ کلاس که میشم. روی کارمو که برمی دارم. استاد نگا میکنه میگه باز که هیچی به هیچی! اونوقته که دیگه کم میارم! شاکی میشم!
بیشتر ِ وقتمو میذارم روی سوفی! تموم میشه بالاخره! عشق ِ من میره روی دیوار و همه تعریف میکنن ازش! ولی جز مامانم که بهش میگه عروسک هیچ کس نمیفهمه سوفی برای من یعنی چی! من چقدر از زندگیمو صرفش کردم! خوشحالم که دقیقا بعد از یکسال تموم شد.
از همه چیزم زدم! تا همین امروز که دارم اینارو می نویسم حدود ِ هشت ماه میشه پامو تو سینما نذاشتم! درست از بعد از جشنواره! با دوستای دانشگام دسته جمعی بیرون نرفتم! هر کی باهام قرار میذاره میگم نقاشیم عقبه و وقت کم! نمیتونم! نمی تونم! ن م ی ت و ن م!
دوستم زنگ زده میگه یکشنبه و دوشنبه و پنجشنبه که کلاس نقاشی هستی! شنبه و چهارشنبه هم که میگی کار نکردی و باید بشینی کار کنی! میمونه یه سه شنبه که اونم من نمی تونم!
خسته ام. من خیلی خسته ام.
حرف ِ ارشد هی میاد و میره! چی کار می خوای بکنی؟ نقاشی که تفریحه! باید در حد ِ یه فان باشه برات! به فکر ِ یه چیزه دیگه باش! باشه! اگه رشتتو دوس نداری یه چیزه دیگه! ولی بخون! حیفه! تو که شهید بهشتی خوندی چرا! تو که سراسری بودی چرا! تو واسه اینهمه وقت گذاشتن سر ِ نقاشی ساخته نشدی! هزار ساعت میشینی یه نقطه میکشی که چی!؟ یا تند بکش یا بزار کنار! ببینم امتحان ِ ارشد کی هست؟ چی؟ دخترتون امسال کنکور نمیده؟ یعنی چی؟ یه رشته دیگه؟ برای چی؟ دوس نداره؟ که چی؟ کار چی؟ رفت دوس نداشت؟ آخه واسه ی چی؟ اصن دنبال ِ چیه؟ نمی دونین؟
تو این دوره زمونه لیسانس مثل ِ دیپلم می مونه! اگه امسال امتحان نده از سرش میپره ها! سال ِ دیگه مصیبته ها!
...
نمایشگاه دو ماه میفته عقب! من همچنان کند میرم جلو! موهاشو نگا! وای چه خوب شده! بینیشو ببین! عزیزم! عاشقشم! صورتش حرف نداره! دستاش انگار از تو کاغذ زده بیرون! وای چطوری اینهمه چروکو کشیدی؟ چشات چطوری اینارو می بینه؟ محشره الاغ! محشره!
یه صبح تا شب فقط یه گل از پیراهن ِ پیرزنمو میکشم! فرداش سر ِ کلاس استاد کف میکنه! لادن میگه دیوونه این گل ِ روی لباسه! نباید که اینقد طبیعی باشه! واسه تو داره از تو لباس در میاد!
استاد همیشه میگه نرگس عالی میکشه! چشاش خیلی خوب میبینه! کارش یکی از بهترین کارا میشه! ولی دستش خیلی کنده! اگه تند بشه چی میشه! اینارو میگه و باز روز ِ بعد و روزای بعد همش به این میگذره که تو مگه تو خونه چی کار داری که اینقدر کند میای جلو!
دلم برای مامانم میسوزه! یه ماه اونقدر بهم گفت و گفت تا یه روز بالاخره باهاش رفتم خرید! اونم چند ساعت فقط!
من رسما از همه چیزم گذشتم برای اینکه کارم به نمایشگاه برسه! برای اینکه بگم منم میتونم تو یه چیزی بهترین باشم! برای اینکه دلم می خواست به همه بفهمونم نقاشی عشق ِ منه و من توش موفق شدم! ولی آخه به چه قیمتی! من تو این مدت به هیچی ِ دیگه ای فکر نکردم! حتی به فردای ِ تموم شدن ِ نمایشگاه! که چی کار میخوام بکنم!
چه فکرایی تو سرم بود! چه جاهایی قرار بود باهم بریم! چه کلاسایی قرار بود با هم بریم!
من چقدر خوبم. من چقدر بدم. من چقدر پر جنب و جوشم. من چقدر ساکتم. من چرا اینقدر متغیرم آیا؟
مامانم میاد میشینه پیشم میگه! نرگس، من موندم تو چجوری دو ساعت میشینی روی این صندلیو فقط نقاشی میکنی! من موندم توی ِ کم صبر و اینهمه صبر! توی شلوغو اینهمه سکوت! تویی که یه جا آروم نمیگیری و یه روز از صبح تا شب توی این اتاق! به یه دنیا تناقض که میرسه و وقتی یه کلمه حرف از من نمیشنوه راهشو میگیره و میره!
اونوقت سر ِ ناهار یهو بی هوا در میاد میگه تو افسرده شدی!
بی اشتها شدم! وسط ِ غذا یهو بی میل میشم و قاشق از دستم میوفته و بلند میشم! اونوقت هی از لاغریه من حرص میخوره که از 41 میشم 41.5 گاهی 42 ولی باز 41 و 41و 41!
مامان دوست دارم من.
حالا نمایشگاه پنج ماه باز افتاد عقب. دلم بدجور دلش گریه میخواد!
اونوقت استاد که میفهمه من چه بدجور یهو ریختم بهم با شنیدن ِ این حرف! که در عرض ِ یک ثانیه قیافم از اینرو به اونرو شد! هی مثل ِ هفته ی پیش از کار ِ رنگ روغنم تعریف میکنه! که یکی اینو بگیره! بیاد تو چهره رو دست ِ همتون بلند میشه! هی میگه بچه چقدر آخه تو تمیز کار میکنی! ولی نمیدونه من و خنده هام ... استاد خسته ام. استاد امروز بدجور ناراحت شدم. استاد سر ِ کلاس حواست نبود اشکام چجوری یهو ریخت پایین. استاد میای به مامان بابام بگی تا اردیبهشت بهم کار نداشته باشن؟
آخه تا کی بهشون بگم تا اول مهر بذارین برای خودم باشم! تا اول آذر بذارین برای خودم باشم! تا اول دی! آخه یعنی چی واقعا!
:((
نرگس دلش میخواد سرشو بکوبه به دیوار! همین و همین.