Saturday, November 22, 2008

تمام ِ دیروز به کنار. اون چند دقیقه ی مونده تا پارک وی، آخر ِ شب، تنها، هوای بارونی، یه جفت کانورس ِ خسته با بندهایی که داشت باز می شد و صدای نفس نفس زدنهایی که هر عابریو متوجه خود می کرد. نمیشه فراموشش کرد و براحتی ازش گذشت...

پ.ن: دارم زیادی بهش فکر می کنم و حساسیت نشون میدم و این هیچ خوب نیست! داره آزار دهنده میشه کم کم! کلا باید از تمام ِ حساسیت هام کم کنم!