Thursday, January 28, 2010

Mr.Busy

گاهی دو نفر می توانند با خوب بودنشان برای لحظه ای تمام زندگی ِ رنگ و رو رفته ات را رنگی کنند.
دیشب تو این کار را کردی. من خنده ات را ندیدم. ولی لبخند روی لبانت را که حس کردم. من صدایت را نشنیدم، ولی اطمینانی که در صدایت بود را که حس کردم. من چشم هایت را ندیدم، ولی برقی که در چشم هایت موج می زد را که توانستم در ذهنم تداعی کنم.
من آدم خیال بافی هستم. دیشب فهمیدم چه خوشحالی از ادامه پیدا کردن زندگی ات. از آرزوها و خواسته هایی که هنوز سر جایشان هستند تا تو هرچه زودتر به همه ی شان برسی. از هنوز بودن یکی در کنارت. از آرامشی که دوباره سایه اش را انداخت روی لحظه هایت.
همین که گفتی آشتی، یک احساس شادی پرت کردی در وجودم. که هنوز که هنوز است با یاد کردنت یک لبخند بزرگ می افتد روی لبم : )