Friday, January 08, 2010

Sorrow



"حادثه خبر نمی دهد"
"هر کس بالاخره یک روزی، دور یا نزدیک، سزای عمل درست و غلط اش را می بیند"
"تر و خشک با هم می سوزند"
و هزاران هزار جمله ی این چنینی ِ دیگر.
می خواهم بگویم مصیبت اگر قرار باشد بیاید سراغتان، آنچنان آوار می شود رویتان که راه ِ در رویی پیدا نمی کنید برای فرار کردن از زیرش. می خواهم بگویم مصیبت درست وقتی گریبان آدم را می گیرد که تازه احساس می کنی کمی داری به آسودگی نزدیک می شوی، به خوشی، به کمی لبخند ِ محو. نه که خیال کنی در اوج خنده می آید مچت را می گیرد که آهای، چون زیادی سرخوشی باید یک بلایی به سرت نازل کنم. نه، این طوری ها هم نیست. مصیبت نه در اوج غم به سراغ آدم می آید، نه در اوج شادی. شاید یک حالت میانه را میگیرد که زیادی هم به کسی برنخورد. همان وقت هایی که مثلا صبح بلند می شوی و وقتی کمد لباس هایت را باز می کنی هی دستت را می کشی روی رنگ ها و می گویی امروز مشکی نه/ سفید نه/ قرمز و بنفش و صورتی نه/ امروز روز ِ طوسی است. روز ِ مثلا یشمی. سرمه ای یا قهوه ای. روز رنگ هایی که نه زیادی غمگینند و نه زیادی شاد. مصیبت یک همچین روزهایی می آید سراغت. که لباست آنقدر خوشرنگ نیست که با کسی قرار بگذاری. که بخواهی سر ِ یک قرار از پیش تعیین نشده حاضر شوی.
حالا با فرض همه ی این ها وقتی یکی بیاید و بگوید مصیبتی در راه است، خب تمام ذهنیت ِ من از کلمه ی "مصیبت" آنطور که مدت ها در ذهنم ساخته بودم بهم میریزد. یک جوری اخم هایم در هم می رود که چطور یکی به خودش اجازه می دهد اینچنین ساده تمام فکرهای مرا بهم بریزد. بعد تند تند میگردم دنبال یک کلمه ی جایگزین. می گویم این که تو می گویی اسمش مصیبت نیست، اسمش درد است. بعد می گویم کسی که نمی گوید "دردی در راه است!" نه، نه. اینجوری نمی شود. باید یک کلمه ای باشد که معنی مصیبت بدهد. که بشود گفت در راه است. مثل نوزادی که می گویند در راه است و بالاخره یک روزی می آید.
نوزاد. در راه. مصیبت. در راه. نوزاد می شود که به دنیا نیاید. یکهو به هر دلیلی میمیرد. بعد به دنیا نمی آید دیگر. خوب است. این خوب است. چون من دلم می خواهد مصیبت هم همینگونه باشد. یکجوری بشود که بمیرد. به دنیا نیاید. دفع شود.
حالا؟ چه کار کنیم؟
نمی دانم. فقط خودم را می دانم که نشسته ام ببینم زیر پایم کی می لرزد. تمام لباس مشکی هایم هم آماده است. دستم به کاری نمی رود. انقدر همه چیز در هم برهم و آشفته و مسخره است که من به راحتی باورم شود که به زودی قرار است اتفاقی بیفتد..
انتظار چیز مصیبت واری است. کاش مصیبتی در راه نباشد. بیایید آرزو کنیم..

پ.ن: فهمیدم/ مصیبت یک چیزی شبیه ِ "همین یکی را کم داشتیم" است.