Saturday, March 20, 2010

666

و من چقدر مقاومت کردم برای ننوشتن/ برای فرار کردن از همین چند خط نوشتن..
که نشد. که شب ِ آخرین روز ِ سال نگذاشت..
مقاومت کردم چرا که نمی دانستم باید از کجایش بنویسم و چگونه؟
از چه اش بنویسم و چطور؟
مقاومت کردم چون لحظه به لحظه اش فرق می کرد با هم و دیدم چه نابه هنجار است قرار گرفتن ِ اینهمه تفاوت کنار ِ هم.
مقاومت کردم که ننویسم چه دردها کشیدم برای این یکسال بزرگ شدن. برای این یکسال از دست رفتن. برای این یکسال عوض شدن.
مقاومت کردم و نشد. مقاومت کردم و نخواستم که بشود. مقاومت کردم و خواستم و نشد. مقاومت کردم و حالا .. حالا زدم زیر ِ همه اش..
می نویسم مرگ بر 88
و بی نقطه رهایش می کنم. چرا که می دانم ادامه دارد. ادامه دارد این سرنوشت که یکسالش این چنین درد آور گذشت. ادامه دارد. که می دانم ادامه دارد. که می دانم خیلی چیزها از همین سال ِ مریض متولد شد و نوپا است و قرار است با من کشیده شود تا به ناکجا! تا به وقتی که از پای در آوردم. تا به وقتی که دستش را بگذارد روی چشم هایم و بگوید خلاص! می توانی بروی رد ِ کارت.. می توانی بروی و به مورچه های زیر ِ خاک مهربانی کنی. که اینجا، که این دنیا، دیگر جایی برای نفس کشیدن ها و محبت ها و دوست داشتن هایت ندارد. که این دنیا دیگر حوصله ی ناز و اداها و قهر کردن هایت را ندارد. که این دنیا حوصله اش سر رفته است از تو ..
ادامه دارد. همه چیز ادامه دارد هر چند تو دوستش نداشته باشی و تحملش نکنی.
امسال حتی روز ِ آخرش هم مثل 4 سال ِ گذشته نبود. من کنار ِ رنگ هایم نبودم. کنار استاد و موسیقی های خاص اش. کنار خنده هایمان. امسال جور ِ دیگری بود ..
فقط می دانم که بزرگ شدم و به اندازه ی نمی دانم چند سال پیر. موهایم سفید شده است. و توی دلم احساس ِ ترس می کنم. ترس از منی که نمی دانم دیگر از دنیا چه می خواهد ..
یاد مینای کنعان می افتم. یاد سپیده ی درباره ی الی و با آهنگ ِ درباره ی الی امسال را تمام می کنم..
من 88 نداشتم.
از 87 به 89 رسیدم.
تمام.