Friday, May 21, 2010

دارد سخت می شود. دارم سخت می شوم.
دارد فشار می آورد. دارم درد می کشم.
دارد ناملایمتی می کند. دارم کم می آورم.
دیگر از صبوری و لبخند و مهربانی خبری نیست.
دارم زمخت می شوم.
هوا گرم است. پشه ها زیاد. بنزین ِ ماشین زود به زود تمام می شود. مسیرها بی تغییر سر ِ جایشان ایستاده اند. من راه ِ میانبر ِ جدیدی هنوز پیدا نکرده ام. آفتاب ظهرها طور ِ بدی می تابد. پنجره های تا آخر پایین کشیده دردی را دوا نمی کنند. باد دیگر حوصله ی وزیدن ندارد. زیر ِ پل پارک وی هنوز مثل ِ همیشه ی ساعت های روز پر ترافیک است و سرسام آور. سر ِ پیچ ِ الهیه هنوز باید با احتیاط دور زد، با وجود ِ پلیس ِ بیچاره ای که نمی داند اینطرف ِ خیابان بایستد! یا آنطرف. کلید مثل ِ رستوران های متروک شهر هر روز به ما چشمک می زند. آسفالت های شریعتی به یک هفته نکشیده رنگ باختند. چراغ قرمز ِ پل رومی جیغ ِ همه را در می آورد. پسرک هنوز نه دودش تمام شده، نه فالش، نه اسپندش. نایک هفته ای یکبار ویترین عوض می کند. آدیداس هم. هنوز سحر وسوسه ات می کند برای خرید.
ولی هنوز هوا گرم است.
خرداد شد.
نفسم بالا نمی آید.