Thursday, July 01, 2010


من همیشه از دستمال کاغذی بدم می آمده است. شاید چون وقت های اشک و آه و ناله و زاری هر چقدر توی جیب و کیف ام را گشته ام، نداشته امش. شاید چون هیچ وقت بلد نبوده ام کی و کجا باید گریه کنم. شاید چون هیچ وقت یاد نگرفته ام خودم را کنترل کنم. شاید چون هیچ وقت آدم ِ یک ساعت جلوترم را دیدن نبوده ام. شاید شاید شاید ..
من همیشه از دستمال کاغذی بدم می آمده است. برای همینم هست که اگر جایی اشکم در بیاید و کسی دستمال بدهد دستم چشم هایم به لحظه خشک می شوند.
آهای آدم ها، با احساسات ِ من بازی نکنید.
بگذارید گریه ام را بکنم.