Sunday, August 01, 2010

با تو ام ای جا مانده از دیروزهای فراموش نشده

حالا؟
بعد از چند روز؟
پیش خودتان نگفتید مرده است یا زنده؟
اصلا وقت شد از خودتان بپرسید کجاست؟ چه می کند؟
گرفتارید. می دانم. از خودتان بهتر. از خودتان بیشتر. ولی دلم این چیزها را نمی فهمد. بهانه گیر شده است. این روزها زود دست به قلم می شود. زود خط می زند. زود از یاد می برد!
ما هر روز با هم دعوا داریم. سر ِ صبحانه، سر ِ نهار، سر ِ شام. کوتاه نمی آید. قلم به دست ِ اوست. خط می زند و می رود صفحه ی بعد.
دارد مدام کمتان می کند. از زندگی ام. از خودم. از توی دفترهایم. از لای نوشته هایم. از عکس هایم. از آهنگ هایم.
افسار ِ زندگیم را داده ام به دست ِ دلم. گفته ام خط بزن. پاره کن. بسوزان.
من
آدم های
امروز هستم
فردا نیستم
نمی خواهم
درست مثل ِ شما.
من نیستم
شما هم نباشید.
حرف ِ آخرم بود؟
بدون شک.