Thursday, November 11, 2010

نفسِ رفتن نفسم را میگیرد
حتی تویی که هرگز نمی شناسمت.
نروید. دور نشوید.
جای خالی تان توی چشم آدم می ماند.
توی پیاده روهای شهر.
توی شیشه های مغازه ها.
توی بزرگ راه های همیشه شلوغ.
وسطِ میدان های بی عابر.
روی پل های هوایی.
روی پله برقی ها.
آخرِ همه ی کوچه های بن بست.
روی شن های ساحل.
می فهمید؟
آنوقت باید هی فشارتان داد و کردتان توی یک مشت آهنگ و هی بردتان از این خیابان به آن خیابان
از این شهر به آن شهر
از این کوچه به آن کوچه
این انصاف است؟
نروید. بمانید.
شهر بی تو مرا حبس می شود ..