Tuesday, March 08, 2011

آدم های هنوز و همیشه ..

روز اول روزِ سختیه. روز اولو اگه خوب بری جلو بقیه اش می‏افته رو غلتک.
سلام کردم و نشستم پشت کامپیوترم. به خودم گفته بودم اینبار سعی کن توو نگاه اول کل آدم رو نفهمی. بذار خودش خودشو تعریف کنه برات. به چشماش نگاه نکن. زوم نکن رو صداش. نبین چه جوری میشه رو صندلی. کلاً بی خیالش.
روز اول تموم شد. روز دوم تموم شد. روز سوم گفت دوستِ صمیمی نداره. روز چهارم گفت خوشش نمیاد به کسی که همیشه نیست نزدیک بشه. روز پنجم نرفتم. روز ششم نرفتم. روز هفتم هیچ کدوم نرفتیم. روز هشتم خندیدیم باهم. روز نهم ازش سوال پرسیدم جوابمو داد. روز دهم بهم آب نبات داد. گفت خودم از مالزی آوردم، بخور. روز یازدهم توو فلش‏اش یه دنیا آهنگ ریختم. روز دوازدهم نرفتم. روز سیزدهم نرفتم. روز چهاردهم هیچ کدوم نرفتیم. روز پانزدهم گفت این آهنگارو داری؟ روز شانزدهم همه ی آهنگایی که میخواست براش دانلود کردم. روز هفدهم رفتم براش چایی آوردم. روز هجدهم یه سی‏دی براش گذاشتم روی میزش، گفت تو خیلی مهربونی. روز نوزدهم نرفتم. روز بیستم نرفتم. روز بیست و یکم هیچ کدوم نرفتیم. روز بیست و دوم کار کردیم و حرف زدیم و خندیدیم. روز بیست و سوم رفتم بالای سرش، دیدم از چیزی که درست کرده خوشش نمیاد، گفتم اینجوری بکن، کرد خوب شد، زد بهم که مرســـــــــی. ذوق کردیم باهم. روز بیست و چهارم بلند شد اومد پیشم که اینجوری باید درست کنی. روز بیست و پنجم با هم زدیم زیر آواز. روز بیست و ششم نرفتم. روز بیست و هفتم نرفتم. روز بیست و هشتم هیچ کدوم نرفتیم. روز بیست و نهم هم تموم شد ولی ما هنوز با هم دست ندادیم.