Friday, May 25, 2012


«گرم یاد آوری یا نه/ من از یادت نمی‏کاهم»
26سال همین بودم. همین از یادت نمی‏کاهم. همین گرم یادآوری یا نه. همین دوستم نداشته باش، دوستت دارم. یادم نکن، یادت می‏کنم. حرفم نزن، حرفت می‏زنم. دستم را نگیر، می‏گیرم. قهرم کن، آشتی می‏کنم. برو، دنبالت می‏آیم. و ..
ولی همین جمعه‏ی پیش توی یک لحظه سوختم. بریدم. و ورق برگشت.
دیدی آدم یک‏جایی طاقتش تمام می‏شود؟ صبرش تمام می‏شود؟ دلسرد می‏شود؟ بعد شروع می‏کند به ویرانی! به خراب کردن. به شکستن. به جیغ و داد. به فحش دادن. به تمامِ روزهای صبوری را جلوی چشمِ طرف آوردن. به لجبازی. به حتی تنفر!
من همه‏ی این‏ها را توی دلم کردم. جیغ زدم. خراب کردم. شکستم. فحش دادم. و تمام کردم. بی‏که آدمِ روبرویم بفهمد توی دلم چه گذشته و می‏گذرد. بعد یک سکوتِ طولانی. شاید به اندازه‏ی یک عمر. شاید تا آخرِ یک عمر.
و خواستم دیگر یادت نیاورم. و هی مدام از یادت بکاهم.
تنفر ولی نه. نه که نخواهم، نتوانستم. نمی‏توانم.

No comments: