Friday, January 04, 2013

نوشتن برای آدم‌هایی‌ست که زندگی دارند. من؟ از زندگی افتاده‌ام.


"لامصب یه چی تو اون بلاگ‏ت بنویس خُ"
همه‏اش از همین یک خط اس‏ام‏اس شروع شد..
تمام دوازده ایستگاهی که ایستاده بودم و صورتم را چسبانده بودم به شیشه‏ی اتوبوس داشتم به همین یک خط فکر می‏کردم. به اینکه از کِی بنویسم؟ از کجا؟ از کدام اتفاق؟ از کدام درد؟ از کدام خنده؟ از کدام گریه؟
بعد دیدم چقدر پیچیده و درهم برهم می‏شود. همان بهتر که هیچ ننویسم. هیچ نگویم. اصلاً چه کاری است بودن! باید نبود. باید تا آخر دنیا نبود. حتی به اندازه‏ی یک سلامِ دوباره‏ی کوتاه!
پ.ن: همان‏قدر که نیستید، نیستم. گله و شکایتی باقی نمی‏ماند.

3 comments:

Anonymous said...

اوووه ... تو هنوز مینویسی ... خیلی خوبه

dreams2you said...

آره متأسفانه :)

Roshanak said...

درد مشترک!