Tuesday, July 30, 2013

«بخور، ولی بدون اگه پابه‌پاش آب نخوری می‌میری»
خب طبیعی بود که من داشتم چهارماه قرص‌رو می‌خوردم و هیچ پابه‌پاش آب نخورده بودم و از وقتی اومد نشست جلوم و گفت «می‌میری» توهمِ این برم داشت که خب می‌میرم دیگه!
خدافسی کردیم و از هم دور شدیم ولی هی همش حسِ «چشم‌خشکی» بهم دست داد. آخه می‌گفت حتی آبِ چشم‌هاتم تموم میشه.

جدی جدی نمیرم یه وقت؟

No comments: