Sunday, May 04, 2008

For My Real Friend

دلم چقدر هوای چشمهایش را کرده بود ...
چشمهای آدمها هیچ گاه دروغ نمی گویند.
کنار پنجره ای بزرگ می نشینیم.
حرفهایمان می شود برای هم.
نگاه هایمان ...
دلم چقدر هوای صدایش را کرده بود ...
دلم برایش به اندازه ی تمام دوست داشتنم تنگ شده بود ...
از فال قهوه اش که می گوید، نگاهمان بهم قفل می شود و سکوت می کنیم. باور نکردنی است.
مگر می شود به این وضوح دید؟
چقدر دوستت دارد ... مثل همیشه مهمی برایش.
همدیگر را چه خوب می فهمیم هر دویمان و این خوب است، خیلی خوب.
نگاهش می کنم و می گویم: هر روز بیش از پنج بار یادت می کنم درست در اوج تمام دوست داشتنها.
اول نام تو را می آورم، بعد هم نام نیکوی همانی که می شناسیش!
آرامیم، من آرامتر و او در ابتدای راه.
جرم ما آدمها چیست؟
خواستن یا نخواستن؟
بازی کردن یا بازی دادن؟
تکلیف ما آدمها چیست؟
بودن یا نبودن؟
سکوت یا صدا؟
خودکشی یا قتل؟
تلافی یا گذشت؟
براستی کدامین ما آدمها زندگی می کنیم!؟
ارزش این بودنها تا کجاست؟
...
حرف می زنیم و نگاه هایمان می شود مثل یک علامت سوال بزرگ برای هم.
چه کنیم؟ چه باید بکنیم؟ چه نکینم؟ چرا نکینم؟ چرا سکوت کنیم؟ پس حرفهایمان چه؟
من؟ تو؟ درک؟ احساس؟
همین که می دانم و می دانی کافیست، ولی کاش ... کاش او هم کمی بفهمد از این همه درد.
کاش خوابمان برد و هدیه ی بیداریمان بشود فراموشی.
می بینی، باز هم کاش، آن هم نه یک کاش معمولی، یک کاش محال، ف ر ا م و ش ی.
...
بی هوا می رویم.
ترمز. ایست. حرکت. سرعت. باد. دستانی رها در باد. خنده. سکوت. من. تو. ما.
مقصدی نیست.
امروزمان سراسر می شود خاطره، بازگویی انبوهی خاطره.
آهنگها هم که ...
می خوانند و می مانند و ما با هر کدامشان پرتاب می شویم به روزهای نه چندان دور گذشته!
هدیه ی امروز من به تو می شود تمام آهنگهای امروز.
هدیه ی امروز تو به من می شود چشمهای دوست داشتنی ِ مهربانت.
بودنت زندگی است، نبودنت حفره ای بزرگ در بودنم.
بمان برایم.

پ.ن: یک خبر از تو، یک دنیا خوشحالی از من.
امروز را یادم نمی رود تا همیشه.
پ.ن: چتریهایت را به اندازه ی چتریهایم دوست دارم.

2 comments:

Anonymous said...

دوست داشتن.

Anonymous said...

وای من الان پر از ذوقم...
وای الان بیشتر از هر شادیی شادم...
چه قدر خوب بود
کاش الن اینجا بودی...
همین الان تو این دنیای مجازی