Monday, February 16, 2009

شالم را محکمتر می بندم. طوری که نفسم بگیرد. شاید دلت کمی به رحم آمد و همان چند دقیقه ی مانده تا رسیدن، بیشتر توجهم کردی!
بعد پیاده می شویم و لا به لای ِ آدمها گم می شویم. (بی حتی ذره ای تلاش برای کمی بیشتر پیدا بودن!)
من از نگاه ِ تو. تو از نگاه ِ من.
همین کوتاه بودنها کافی است برای ِ نوشتن ِ این جمله:
"امروزم فرق داشت با دیروزم" !!
و این/ به قول ِ شما آدمها/ یعنی/ زندگی می کنیم هنوز / !

پ.ن: بعدتر تعریف می کنم: آدمک ِ دوست داشتنی ای بود. برای ِ همان چند لحظه ی کوتاه. و اضافه میکنم: گاهی باید تمام ِ مسیرها را با تاکسی بروی. درست همان گاهی هایی که از ذهنت می گذرد که تکراری شده ای.