Tuesday, February 17, 2009

Loser/Losser

به خدا دو بار بیشتر نپوشیدمش!
خیلی دوستش داشتم. بیشتر از تمام ِ تمام ِ لباسهای ِ داشته و نداشته ام. چقدر گفتم تعریف نکنید از آن. چقدر گفتم نگویید خوب است و قشنگ. چقدر گفتم هی نگویید چه دارد و چه ندارد، می دانم، می دانم!
بعد از درست یک عمر گشتن، بالاخره در یک فروشگاه ِ نه چندان بزرگ، در یک روز ِ نه چندان خاص، در یک لحظه ی نه چندان خاطره انگیز پیدایش کردم. ذوق کردم. گفتم کوچکترین سایز لطفاً! فروشنده با تعجب گفت اندازه نمی شود ها! گفتم اگر بزرگ نباشد کوچک نیست. و درست اندازه بود. اندازه ی اندازه! و خریدمش. و با یک لبخند ِ بزرگ از آنجا بیرون آمدم. و آن روز برایم شد یک روز ِ خاص، و آن فروشگاه یک فروشگاه ِ خاص.
به خدا دوبار بیشتر نپوشیدمش! و هر دو بارش وقتی بود که با خاص ترین آدمهای زندگی ام قرار داشتم!
حسرت می بلعم. (از حرفهای فربد کش می روم!)
فحش و بد و بیراه به این زندگی. (از نوشته های نیکو می دزدم!)
لعنت به این زندگی که می فهمد کی و کجا حال ِ مرا بگیرد. و خوب هم می گیرد.
تازه می خواستم بیایم بنویسم ذوق دارم. ذوق ِ کتاب و نمایشگاه. ذوق ِ رفتن ِ سوفی توی کتاب. ذوق ِ چاپ ِ پیرزن توی کتاب. ذوق ِ پیرمرد ِ سیگار به دستم توی کتاب. ذوق ِ لبخند ِ پهن ِ چند ساعت ِ ی دیروز !
حالا ولی!
هیچ هم خوب نیستم. گریه هم کردم. کلی هم کولی بازی در آوردم. غر هم که به جای ِ خود. تازه باز هم دلم خواست که بمیرم. گفتم خدا بیا و خفه ام کن! ولی نکرد. هنوز هم زنده ام. و غصه می خورم. و دلم هی می سوزد برای ِ خودم. که هی دارم تمام ِ دوست داشتنی های ِ زندگیم را از دست می دهم و نمی دانم باید چگونه بجنگم برای از دست ندادنشان!
کاش حداقل سه بار می پوشیدمش!
به خدا اگر اینقدر دوستش نداشتم تا آخر ِ عمر هیچ چیزش نمی شد!

در یک عصر ِ دوشنبه ی زشت بود که از دست دادمش.
امضاء: منی که تو را دیگر ندارد برای ِ خودش.