Friday, February 20, 2009

دیگر خیلی چیزها بی معنی شده اند. به درک ِ واقعی ِ این جمله وقتی رسیدم که با دیدن ِ جای ِ خالی ِ ماشین هیچ احساسی به من دست نداد. حتی خنده ام هم گرفت. که آهای بیایید با من همدردی کنید. نه با غصه خوردن. که با خندیدن!
دیدی؟ دیدی به ثانیه هم نکشید و بی ثبات شد! دیدی؟ دیدی همیشه من راست می گویم؟ دیدی آخر ِ سر هم بردند؟ دیدی گفتم می برند؟
اصلاً مهم نیست. بردند که بردند. تقصیر ِمن نبود. تقصیر ِ ما نبود! تقصیر ِ خنده هامان بود. تقصیر ِ یک روز شاد بودن. تقصیر ِ یک روز با هم بودن ِ بی هیاهو. تقصیر ِ دست هایمان بود اصلاً ! که هی جفت می شدند و به هر دلیلی باز! اصلاً تقصیر ِ حس ِ ترسی بود که آدمک ِ روی صندلی ِ چند میز آنطرفتر به من داد! که چقدر شبیه ِ تو بود!
می خندم و می گویم بردند!
اصلاً شما بگویید. اگر جای ِ من بودید چه می کردید؟
شوکه می شدید؟ وقتی از شوک در آمدید گریه می کردید؟ لعنت می فرستادید به شانستان؟ هی سوال های بی جواب ِ پوچ ِ همیشگی به سراغتان می آمد که مثلا چرا من؟ چرا امروز؟ چرا بعد از اینهمه شادی؟ چرا از بین ِ اینهمه ماشین، ماشین ِ من؟ و هی دنبال ِ کارهای ِ خطایتان می گشتید که مثلا رها شوید از اینهمه سردرگمی!
نه! مسخره بود این کارها! چیزی نداشت جز یک درد ِ دیگر روی دردهای قبل سوار کردن! که آخرش چه!
باید همان کاری را بکنید که من کردم. آرام بروید سراغ ِ پلیس تا بگوید ماشینتان را برده اند پارکینگ تا خیالتان راحت شود که دزدیده نشده است. چرایش را هم یادتان نرود بپرسید! که خواهید شنید: چون جلو و عقب ِ ماشینتان خالی بوده و راحت می توانستند ببرند. آنوقت می توانید با خیال ِ راحت لعنت بفرستید به شانستان که از بین ِ آنهمه ماشین، ماشین ِ شما را انتخاب کرده اند برای بردن!
آنوقت وقتی پلیس هزینه ی آزاد شدن ِ ماشین را می گوید بلند جواب دهید چه خبر است! اصلاً ماشین برای خودتان! و پلیس چوابتان دهد که فعلا ً که همین است! ماشینتان برای ماست!
در آخر با خنده راهتان را بکشید و بروید تا شنبه شود و بتوانید پیگیر ِ آزادی ِ یک بی گناه شوید/ همین.