Friday, April 08, 2011

همیشه برایم سوال بوده که آدم مگر چقدر زنده است که اینقدر یکی به دو می کند. انقدر دروغ می گوید. انقدر توی سر ِ این و آن می زند. انقدر قایم می کند. انقدر دور میریزد. انقدر نگه می دارد. انقدر سگ‏دو می زند. انقدر مریض می شود. انقدر گریه می کند. انقدر توی دلش خالی میشود. انقدر موهایش می ریزد. انقدر صورتش جوش می زند. انقدر ناخن هایش میشکند. انقدر شماره ی چشم هایش بالا می رود. انقدر جواب نمی دهد. انقدر قهر می کند. انقدر گم و گور می شود. انقدر میپیچاند. انقدر غیبت می کند. انقدر حرص می خورد. انقدر جوراب های کثیفش روی هم تلنبار می شود. انقدر هر تکه از خودش را توی یک دفتر جداگانه می نویسد. انقدر حفظ می کند. انقدر از یاد می برد. انقدر ..

بعد ندارد. همیشه سوالم بوده. هنوز هم هست. ادامه هم دارد.