Thursday, May 05, 2011

Sorrow

یک آهنگی دارم که اولش هی میگوید:

غمم غم غم غم غم غم، غمم غم غم غم غم غم

حال و روز همین حالایم دست ِ کمی از این آهنگ ندارد. باید همین اولش را جدا کنم بگذارم مدام تکرار شود، شاید خدای آن بالاها دلش به حالم سوخت و یکی دو تا از غم هایش را حذف کرد.. نمی دانم ..

هدستم همچنان خراب است. سیمش اتصالی پیدا کرده و هنوز نرفته ام یک نویش را بخرم. چون پول ندارم. برداشته ام یک تکه از سیمش را اینطوری که شما نمیفهمید تابانده ام بعد دیدم یک تکه پاک‏کن خمیری تک و تنها افتاده گوشه ی میزم، برش داشتم زدم به سیم هدستم. بعد دیدم چه خوب. حالا آهنگ دارد توی دو تا گوشم میپیچد و من کلی ذوق کردم بابت این اختراعم. بله بله، من یک فامیل دور هستم با این اختراعم. آهنگ چه می گوید؟ می گوید:

غمم غم غم غم غم غم، غمم غم غم غم غم غم

هر چه تند و کندش می کنیم فایده ندارد. می داند روزها کجاییم و شب ها کجا. نذر دارد روزی یکی بیندازد توی دامنمان. بزرگ و کوچکش هم فرقی ندارد. مهم انداختنش است که کارش را خوب بلد است. هدف گیری بیست. بی که چشم باز کند نشانه می گیرد و پرتاب.. درست می افتد توی دامنم. توی دستم. لای موهایم. توی بغلم...

حالا بیا و درستش کن. درست شدنی هم که نیستند لامصب ها. هی روی هم تلنبار می شوند..

ما آدمیم؟ بسمان نیست؟ طاقتمان طاق نمی شود؟ صبرمان لبریز؟ احساس نداریم؟ عاطفه سرمان نمی شود؟ اشک چشممان خشک نمی شود؟

یکی بیاید به من حالی کند هیچ چیز درست شدنی نیست. زندگی همین است. پر از غم، سیاهی، زشتی، اعصاب خردکنی، گند و کثافت، دروغ، چاپلوسی، حسادت، زور و خیلی چیزهای شبیه به این : (

آهنگم هنوز هم دارد می خواند که:

غمم غم غم غم غم غم، غمم غم غم غم غم غم

و من همچنان پر از غم‏م.